تفسير موضوعي روشي است با پيشينه اي كهن كه از عصر نزول آيات كريمه و به دست رسول اللّه(صلي الله عليه وآله)1 پايه گذاري گرديد و اهل بيت(عليهم السلام)،2 پاسداران مكتب نبوي، با پي روي از نبي اكرم(صلي الله عليه وآله) بر اساس اين روش، آيات قرآن را بيان كرده و بدينوسيله، عملا روش صحيح تبيين نظرگاه هاي قرآن كريم را ارائه نموده اند. براي نمونه به حديث ذيل توجه كنيد:
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي فرمايد: «كفر» در كتاب خداوند متعال، پنج نوع است: كفر جحود (كه خود دو نوع است)، كفر تنها، كفر ترك اوامر خداوند متعال (كفر معصيت)، كفر برائت و كفر نعمت.
اما ]نوع اول[ «كفر جحود»، نوع اولش انكار وحدانيت است. اين ها گروهي از زنادقه و ماديگراها هستند كه مي گويند: پروردگار، بهشت، دوزخ، بعث و رستاخيزي نيست; كساني كه مي گويند: (وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)(جاثيه: 24); جز روزگار ما را نمي ميراند.
اين اعتقادي است كه برگزيده اند و آن را بدون هيچ حجتي نيكو مي شمارند و خداوند متعال درباره آنان مي فرمايد: (إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ)(بقره: 78); تنها پاي بند پندار بيهوده خويشند. و در آيه اي ديگر مي فرمايد: اينان به وحدانيت خداوند ايمان نمي آورند: (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ) (بقره: 6); كافران يكسانند، بترساني از عذاب خدا يا نترساني، ايمان نخواهند آورد.
نوع دوم «انكار همراه با معرفت» است. خداوند تعالي مي فرمايد: (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً)(نمل: 14); و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند، باز از سر كبر و ستمگري، آن را انكار كردند. و در آيه اي ديگر مي فرمايد: (وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَي الْكَافِرِينَ)(بقره: 89); و با آنكه خود آن ها پيش از بعثت، انتظار فتح و غلبه به واسطه ظهور پيامبر خاتم بر كافران داشتند، آن گاه كه آمد شناختند، باز كافر شدند; يعني پس از علم و معرفت، آن را انكار كردند.
و اما نوع سوم از كفر، كفر ترك اوامر خداوند است و آن «كفر معصيت» است كه خداوند سبحان مي فرمايد: (وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ) الي قوله (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ) (بقره: 84 و 85); و به ياد آريد هنگامي كه از شما عهد گرفتيم كه خون يكديگر نريزيد و يكديگر را از خانه و ديار خود نرانيد. پس بر آن عهد اقرار كرديد و گردن نهاديد و شما خود بر آن گواه مي باشيد... چرا به بعضي از احكام كتاب ايمان آورده و به بعض ديگر كافر مي شويد؟
پس آنان به خاطر اينكه اوامر خداوند تعالي را ترك كردند كافر شدند و نسبت آنان به ايمان، به اقرار زباني و ظاهري است، بدون ايمان باطني (قلبي). و اين نفعي به آنان نبخشيد; چنان كه خداوند تعالي مي فرمايد: (فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا...)(بقره: 85); پس چيست كيفر آنكه از شما اين كار را بكند، جز خواري در زندگي دنيا...؟
نوع چهارم از كفر، آن چيزي است كه خداوند تعالي از حضرت ابراهيم(عليه السلام)حكايت مي كند، آنجا كه مي فرمايد: (كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ) (ممتحنه: 4); ما از شما بيزاريم و ميان ما و شما هميشه كينه و دشمني خواهد بود تا وقتي كه تنها به خداي يگانه ايمان آوريد. پس (كفرنا بكم) يعني از شما بيزاريم.
و خداوند سبحان در قصه ابليس و برائت او از پيروانش (انسان ها) تا روز قيامت، مي فرمايد: (إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ) (ابراهيم: 22); يعني من از شما بيزارم.
و در آيه اي ديگر مي فرمايد: (إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْض وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً)(عنكبوت: 25); اي مردم! آنچه را جز خداي يگانه به خدايي برگرفته ايد، بت هايي هستند كه تنها براي حفظ دوستي بين خود، در حيات دنيا برگرفته ايد، و چون روز قيامت شود، از يكديگر بيزاري جوييد و يكديگر را لعن و نفرين كنيد.
نوع پنجم از كفر، «كفر نعمت» است. خداوند تعالي از قول حضرت سليمان(عليه السلام)نقل مي كند: (هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ) (نمل: 40); اين (توانايي) از فضل خداي من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مي گزارم يا كفران مي كنم.
و در آيه اي ديگر مي فرمايد: (لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ) (ابراهيم: 7); اگر شكر نعمت به جاي آريد نعمت را مي افزايم و اگر كفر ورزيد قطعاً عذاب من سخت است.
و جايي ديگر مي فرمايد: (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ)(بقره: 152); پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر نعمت من به جاي آريد و كفران نعمت مكنيد.3
اين روايت و ديگر روايات مانند آن به زيبايي، شيوه بررسي موضوعي آيات و نحوه دست يابي به ديدگاه قرآن كريم را ارائه نموده اند. اما متأسفانه امّت اسلام به پيام هدايتگر اين دسته از روايات عنايت لازم را مبذول نداشته و عملا اين روش تفسيري را مهجور ساخته اند و تنها افراد نادري را مي توان يافت كه بر اساس اين روش، به تبيين ديدگاه هاي قرآن كريم پرداخته باشند.
علّامه شيخ آقابزرگ طهراني در كتاب الذريعه، تفاسيري از مفسّران شيعه فهرست مي كند كه با توجه به عناوين آن ها و توضيح مختصر ايشان، شايد بتوان آن ها را از مصاديق تفسير موضوعي به حساب آورد; زيرا مؤلّفان اين كتب به منظور روشن ساختن ديدگاه قرآن كريم، نسبت به موضوعات خاص، به گزينش آيات كريمه پرداخته و با محوريت موضوع موردنظر، آيات را تفسير نموده اند. هرچند به خاطر عدم دست رسي به آن ها، نمي توان به روشني در مورد آن ها داوري نمود و درجه انطباق آن ها را با موازين تفسير موضوعي مصطلح ارزيابي كرد، اما دست كم اين كتب بر وجود گرايش به اين روش و اقدام به نگارش تفسير قرآن بر اساس اين مبنا دلالت مي كنند. برخي از اين كتاب ها عبارتند از:
1. مانزل من القرآن في اعداء آل محمد(صلي الله عليه وآله); ابن شهرآشوب آن را از كتبي شمرده كه مؤلّف آن مجهول است.
2. كتاب مانزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابوموسي هارون بن عمربن عبدالعزيز; او از اصحاب امام رضا(عليه السلام) بود و كشي از او نام برده است.
3. مانزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابواسحاق ابراهيم بن محمّدبن سعيد ثقفي (ت 283 هـ.); كشي از او نام برده است.
4. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابوبكر محمّدبن احمد بن محمد ابن ابي الثلج عبداللّه بن اسماعيل كاتب (ت 325 هـ .);
5. ما نزل من القرآن في اهل البيت(عليهم السلام)، تأليف ابوحامد بن العبّاس بن علي ابن مروان، معروف به «ابن الجحام»; وي معاصر با مرحوم كليني بوده است.
6. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابواحمد عبدالعزيز جلودي (م 332 هـ.); نجاشي از او نام برده است.
7. كتاب ما نزل من القرآن في الخمسه(عليهم السلام)، تأليف ابواحمد عبدالعزيز بن يحيي ابن احمد جلودي (م 332 هـ.);
8. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابوالفرج علي ابن الحسين اصفهاني زيدي، صاحب الاغاني (ت 356 هـ.);
9. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابوعبداللّه مرزباني محمّدبن عمران بن موسي خراساني بغدادي... (ت 378 هـ.);
10. ما نزل من القرآن في صاحب الزمان(عليه السلام)، تأليف عبداللّه جوهري احمدبن محمّدبن عبداللّه بن الحسن بن عيّاش (ت 401 هـ.);
11. ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابونعيم احمدبن عبداللّه بن اسحاق بن موسي بن مهران (ت 430 هـ.);
12. كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين(عليه السلام)، تأليف ابوجعفر محمّدبن اورمه قمي; نجاشي از او نام برده است.4
13. آيات الحجة و الرجعة، تأليف علّامه شيخ محمدعلي بن المولي حسن علي همداني، (متولد 1293); اين كتاب تفسير آيات متعلّق به دو موضوع «حجت» و «رجعت» است. مؤلّف با بياني وافي و نكات دقيق به ضميمه روايات مروي از معصومان(عليهم السلام)، به تفسير و تأويل آيات كريمه پرداخته و در آن 330 آيه (به تعداد اصحاب و انصار حضرت حجت(عليه السلام)) از آيات قرآن كريم را بررسي نموده است.
14. الآيات النازله في ذم الجور و الظلم، تأليف سيد عبدالحسين بن عبداللّه بن رحيم دزفولي; اين كتاب به زبان فارسي است و در آن چهارصد آيه در ارتباط با «ظلم» به ضميمه بعضي روايات و ادلّه تفسير گرديده اند. اين كتاب سال 1314 به چاپ رسيده است.5
15. تنزيه الانبياء از جمله كتاب هايي است كه به وضوح، بر قدمت و پيشينه كهن تفسير موضوعي دلالت دارد و به لحاظ شأن بلند مؤلّف آن، مؤيّد اعتبار اين روش تفسيري نيز مي باشد. اين كتاب تأليف مرحوم سيد مرتضي (م 436 هـ.) مي باشد. مقدّمه اين كتاب گوياي آن است كه شخصي از مرحوم سيد مرتضي تقاضا كرده بود در زمينه «تنزيه الانبياء و ائمّه(عليهم السلام)» كتابي تأليف كند.
سيد مرتضي در اين كتاب، پس از بيان دليل عقلي بر تنزيه پيامبران از گناهان كبيره و صغيره، به ترتيب زمان حيات انبيا، به بررسي و تبيين آياتي كه ظاهراً با عصمت انبيا مغايرت دارند، پرداخته است.
روشمندي در تفسير شرط دست يابي به مفاهيم و معارف قرآن كريم است. مراد از «روشمندي» توجه به اصول تفسير و رعايت آن ها در تبيين آيات قرآن كريم است. بعضي از اين اصول به طور عام، در همه شيوه هاي تفسيري جاري اند و بعضي جنبه اختصاصي دارند. به خاطر تفاوت در نوع و مراحل بررسي، در اقسام سه گانه تفسير موضوعي، پس از توضيح مختصر درباره هر قسم، روش بررسي هر كدام مستقلا بيان مي گردد.
پيش از پرداختن به روش و مراحل بررسي اقسام سه گانه تفسير موضوعي، اشاره به دو اصل عمومي در تفسير ضروري مي نمايد:
رسالت مفسّر كشف معاني قرآن كريم و بيان مراد خداوند سبحان است. ورود به بحث هاي حاشيه اي و طرح مباحثي كه تكيه اصلي بحث آيات قرآن كريم نباشد از وزانت تفسير مي كاهد. طرح مباحث فلسفي، كلامي و ادبي در صورتي كه در روشن ساختن مفاهيم آيات قرآن كريم مؤثر باشد، پذيرفته است; در غير اين صورت، به بيراهه رفتن است; چنان كه استفاده از روايات صحيح به منظور توضيح و بيان آيات قرآن كريم لازم است، اما طرح آن ها به عنوان بحثي مستقل و بي تأثير در روشن ساختن مفاهيم آيات، خروج از نطاق بحث قرآني مي باشد.
مفسّر بايد دقيق و پرسشگرانه با قرآن كريم به گفتوگو بپردازد، اما بايد توجه داشته باشد كه در اين گفتوگو، افكار خود را بر قرآن كريم تحميل نكند و قرآن را تابع هواها و تمايلات خود نسازد كه اين كار فتنه ها به وجود مي آورد و بسياري را به ضلالت خواهد كشاند.
در روايات معصومان(عليهم السلام) از اين عمل به «تفسير به رأي» تعبير شده و به شدت مورد نهي قرار گرفته است و مرتكب آن را
گرفتار عذاب دردناك و دوزخ معرفي كرده اند. پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: «قال اللّه (جلّ جلاله): ما آمَنَ بي من فَسَّر برأيهِ كلامي»;6 خداوند ـ جل جلاله ـ مي فرمايد: ايمان به من ندارد كسي كه كلام مرا به رأي خود تفسير كند.
گاهي سوء نيّت منشأ تفسير به رأي و تحريف حقايق نوراني قرآن است و زماني جهالت باعث برداشت هاي ناروا و اسناد نسبت هاي خلاف واقع به قرآن كريم است; چنان كه پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «مَن قالَ في القرآن بغيرِ علم فليتبوّأ مقعدَهُ في النار»;7 كسي كه به جهالت درباره قرآن سخن گويد جايگاهش آتش است.
در نتيجه، آنان كه از علوم لازم بي بهره اند بايد از سخن گفتن درباره قرآن و تفسير آيات آن پروا كنند.
در اين روش، مفسّر با برگزيدن كلمه اي از كلمات قرآن كريم و جمع آوري آياتي كه اين كلمه و مشتقّات آن در آن ها به كار رفته است، به بررسي معاني استعمال قرآن كريم پرداخته، رابطه بين آن ها را محاسبه مي كند.8
اگرچه بررسي مفردات قرآن كريم و تبيين مفاهيم الفاظ آن پيشينه كهني دارد، اما كتبي كه به اين امر پرداخته اند در اين ضعف عمده مشتركند و رابطه الفاظ در استعمالات گوناگون قرآني آن ها مطالعه و مورد مداقه قرار نگرفته است. برخي صاحب نظران براي جبران اين ضعف، بررسي موضوعي الفاظ قرآن كريم را به عنوان يك ضرورت ارائه نموده، آن را «تفسير ادبي» يا «تفسير بياني» ناميده اند. از جمله، استاد امين خولي بررسي موضوعي آيات كريمه قرآن را شرط دست يابي به مقاصد و معاني قرآن مي داند و در اين خصوص مي گويد: خلاصه سخن: ترتيب قرآن در مصحف، وحدت موضوع را رها كرده و مطلقاً التزامي به آن ندارد و ترتيب زماني را نيز ترك نموده و ابداً حفظ نكرده است و سخن از شيء واحد و موضوع واحد را در سياقات متعدد و مقامات مختلف متفرّق ساخته است و اين نكته به وضوح حكم مي كند كه قرآن موضوع به موضوع تفسير گردد و آيات مخصوص به موضوع واحد كاملا جمع و احصا گشته، ترتيب زماني، مناسبات و خصوصيات آن ها شناخته شده، سپس به بررسي آيات پرداخته شود. اين تفسير به معنا هدايتگر و در تحدّد آن وثيق تر است.9
وي در بررسي موضوعي آيات، تفسير موضوعي الفاظ قرآن را بر بررسي هاي ديگر مقدّم مي شمارد و در اين باره مي گويد: بررسي قرآن از آن جهت كه كتاب عربي اكبر و اثر ادبي اعظم است، كه لغت عربي را جاودانه ساخت و از كيان آن پاس داري نمود، بر تحقيق هر مقصد ديگري در قرآن، خواه علمي يا عملي، ديني يا دنيوي، مقدّم است. پس بر هر صاحب غرضي لازم است پس از وفا به اين بررسي ادبي، با تكيه به قرآن، آنچه را اراده كرده است از آن اقتباس كند و در تشريع اعتقاد، اخلاق و اصلاح اجتماعي به آن رجوع نمايد. هيچ يك از اين اغراض دسته دوم تحقق نمي يابد، مگر با اعتماد به بررسي ادبي قرآن كريم; بررسي صحيح و كامل كه موجب فهم قرآن گردد.10
شاگردان امين خولي با تأسّي به استاد، از منهج تفسيري وي پي روي نمودند. در ميان آنان، خانم عائشه عبدالرحمن بنت الشاطي از شهرت بيشتري برخوردار است. او مي گويد: اصل در اين روش تفسيري ـ چنان كه از استادم تلقّي نمودم ـ بررسي موضوعي است... اين روش مغاير با طريقه معروف تفسير قرآن است كه سوره به سوره، لفظ يا آيه اي منقطع از سياق عام آن در قرآن ملاحظه مي شود. در نتيجه، راهي را براي هدايت به دلالت قرآني الفاظ يا درك پديده هاي اسلوبي و خصايص بياني آن ها نيست... روش استقرائي ما نص قرآن را در جوّ اعجازي اش بررسي مي كند و حرمت كلمات قرآن را با دقيق ترين ضوابط تعيين شده پاس مي دارد و دايم به اين سخن سلف صالح كه «القرآن يُفسِّرُ بعضُه بعضاً» التزام داشته، مفهوم آن را مبتني بر اصالت بياني قرآن از عناصر دخيل و شائبه هاي مشكل آفرين، خالص و واضح مي سازد.11
بنابراين، تفسير موضوعي اصطلاحات قرآن ممكن و محقَّق است و از مصاديق آن ـ علاوه بر آنچه گذشت ـ مي توان از كتاب الامّة في دلالتها العربيّة و القرآنية نوشته احمد حسن فرحات و كتاب العهد و الميثاق في القرآن، تأليف دكتر ناصر العمر و كتاب التفسير و التأويل في القرآن، تأليف دكتر صلاح عبدالفتاح الخالدي نام برد; همچنان كه تأليفات تفسيري بنت الشاطي را نيز مي توان در زمره همين قسم به حساب آورد.
مراحل اين قسم تفسير موضوعي عبارتند از:
1. جمع آوري آيات: اصل در اين روش، بررسي موضوعي اصطلاحات قرآني است. ابتدا با تتبّع در قرآن كريم، آياتي كه واژه مورد نظر و مشتقّات آن در آن ها استعمال شده اند، جمع آوري مي گردند.12
2. ترتيب آيات: پس از جمع آوري آيات، با استعانت از روايات اسباب نزول، آيات به حسب ترتيب نزول، مرتّب مي گردند و آنچه معتبر مي باشد عموم لفظ است، نه خصوص سبب; زيرا سبب علت نزول آيه نيست كه اگر نبود آيه نازل نمي شد.13البته اعتماد به اين روايات، منوط به صحّت سند و اتقان متن آن هاست كه غالباً از هر دو جهت ضعيف هستند. از اين رو، تناقض در اين روايات بسيار است. مرحوم علّامه طباطبائي مي نويسد: «در خلال اين روايات، تناقض بسيار به چشم مي خورد; به اين معنا كه در بسياري از آيات قرآني، در ذيل آيه، چندين سبب نزول متناقض همديگر نقل شده كه هرگز با هم جمع نمي شود، حتي گاهي از يك شخص مانند ابن عبّاس يا غير او در يك آيه معيّن، چندين سبب نزول وارد شده. ورود اين اسباب نزول متناقض و متهافت يكي از دو محمل بيشتر ندارد: يا بايد گفت: اين اسباب نزول نظري هستند، نه نقلي محض... و يا بايد گفت: همه روايات يا بعضي از آن ها جعل يا دسّ شده است. با تحقق چنين احتمالاتي، روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد... بنابراين، سبب نزولي كه در ذيل آيه اي وارد شده در صورتي كه متواتر يا خبر قطعي الصدور نباشد، بايد به آيه مورد بحث عرضه و تنها در صورتي كه مضمون آيه و قرائني كه در اطراف آيه موجود است با آن سازگار بود به سبب نزول نام برده اعتماد شود.»14
در صورت عدم امكان ترتيب آيات، بر حسب ترتيب نزول، طريق ديگر ترتيب منطقي است. مفسّر با لحاظ رابطه منطقي مدلول الفاظ، آن ها را مرتّب مي سازد، معناي حقيقي را بر مجازي، محسوس را بر معقول و عام را بر خاص مقدّم مي كند.
3. بررسي معاني لغوي: مفسّر با بررسي معاني لغوي مفردات، معاني الفاظ را به دست مي آورد و معاني حقيقي از مجازي را روشن مي سازد. او بايد روند تدريجي دلالت الفاظ و تأثير آن ها را از اين روند تدريجي در نظر بگيرد. اين تأثّر، كه در طول نسل ها و بر اثر پديده هاي رواني، اجتماعي و عوامل ديگر بر الفاظ عربي عارض شده، متفاوت است.15 در نتيجه، با توجه به تطوّر معاني الفاظ در گذر زمان، در بهره گيري از كتاب هاي لغت، بايد به كتبي كه از قدمت و دقت بيشتري برخوردارند، عنايت بيشتري مبذول داشت.
4. بررسي معاني استعمالي: مفسّر بايد پس از روشن ساختن معاني لغوي الفاظ، به معاني استعمالي آن ها در قرآن توجه يافته، موارد كاربرد آن ها را در كل قرآن تتبّع نمايد تا مشخص شود آيا وحدتي براي الفاظ در استعمالات قرآني آن، در مواضع گوناگون وجود دارد؟ و اگر چنين نيست، معاني متعددي كه الفاظ قرآن در آن ها استعمال شده، چه مي باشند؟ آن گاه با مقايسه معاني استعمالي الفاظ در قرآن با معاني لغوي آن ها، رابطه و نسبت بين آن ها مشخص گردد.
5. بررسي جنبه ادبي: پس از مفردات بايد به تركيبات نظر شود، از علوم ادبي مانند نحو و بلاغت بايد به عنوان اينكه وسيله اي براي بيان و تحديد معنا هستند ياري جست. نظر ادبي به آيات قرآن كريم، جمال گفتاري در شيوه قرآني رابه تصوير كشيده، معارف اين زيبايي را تبيين مي كند. در اين بررسي، قرآن ملاك و محور است. قرآن نصّ مؤثّق و كلام معجز است كه ملاك صحّت همه چيز از جمله قواعد ادبي مي باشد. پس در صورت تعارض، نبايد به تأويل آيات پرداخت، بلكه بايد به تصحيح قواعد اقدام نمود.
چنان كه گذشت، تفسير موضوعي اصطلاحات قرآن، بررسي ادبي مفردات قرآن كريم است كه بر هر بررسي قرآني ديگري مقدّم مي باشد. پس طي مراحل مزبور در دو قسم ديگر تفسير موضوعي نيز ضرورت دارد.
شايد در ميان متقدّمان، فخرالدين محمدبن عمر الرازي (ت 604 هـ.) اولين كسي باشد كه به صراحت، از وحدت موضوعي در سوره هاي قرآن كريم سخن گفته باشد. وي در تفسير سوره فصّلت مي نويسد: «از كلام ما در تفسير اين سوره، ظاهر مي شود كه مقصود از اين سوره بيان جواب از سخن كفّار است كه آيه كريمه نقل مي كند: (وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّة مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ)(فصلت: 5); و گفتند دل هاي ما از آنچه ما را بدان مي خوانيد در پوشش هايي است و در گوش هاي ما سنگيني است و ميان ما و تو پرده اي است. پس عمل كن كه ما عمل كنندگانيم.
گاهي بر فساد اين راه تنبّه مي دهد و گاهي وعد و وعيد الهي را براي كسي كه به اين قرآن ايمان نمي آورد ذكر مي كند و كلام از اول سوره بر ترتيب نيكو و نظم كامل تا اين موضع امتداد مي يابد... و هر منصفي كه بخواهد به حق حكم كند، مي داند وقتي ما اين آيه را به اين وجه تفسير كرديم، اين سوره از اول تا آخر، كلام واحد و نظام يافته اي است كه به منظور غرضي واحد بيان شده.»16
فخر رازي در تفسيرش به مناسبات بين آيات توجه زيادي نموده است، تا جايي كه سيوطي مي گويد: «علم المناسبه» علم شريفي است كه به خاطر دقت آن، اعتناي مفسّران به آن كم بوده است; از همه بيشتر، امام فخر رازي به آن توجه نموده است. وي در تفسيرش مي گويد: «بيشتر لطايف قرآن در ترتيبات و روابط آن وديعه نهاده شده است.»17
با اين وصف، فخر رازي نظريه «وحدت موضوعي سور» را در تفسيرش بر همه سور قرآن، منطبق نساخته است و وجوه ديگري را شامل مي گردند كه با همديگر تفاوت و تبايني ندارند، در حالي كه كلام بليغ كامل و شاعر حاذق و خطيب فصيح بر حسب اختلاف اين امور، متفاوت است.18
باقلاني در اين باره مي گويد: به ديده عقل خود نظر كن و آن گاه كه مي انديشي به كلمه كلمه آنچه برايت نقل كردم و بر تو عرضه داشتم، بصيرت روشن خود را متوجه ساز، سپس در آنچه از كلمات انتظام گرفته و به فصل و قصه تكامل يافته و به حديث و سوره تمام گشته است، بلكه در جميع قرآن بر اساس اين ترتيب بينديش و بر نحو تنزيل تدبّر كن. ما آنچه ادعا كرديم نسبت به بعض قرآن نيست، بلكه كل قرآن را به آن وصف كرديم، اگرچه اين دلالت در بعضي واضح تر و ظاهرتر است.19
پس از باقلاني، جاراللّه محمودبن عمر زمخشري (ت 528 هـ.) نه تنها از «وحدت فنّي سور قرآن» سخن گفته، بلكه كلام ايشان به «وحدت موضوعي سوره ها» نيز اشاره دارد. وي در پاسخ به اين سؤال كه «فايده تفصيل قرآن و تقطيع آن به سوره ها چيست؟» مي گويد: فوايد متعدد دارد; از جمله موارد آن، الحاق اشكال و نظاير به يكديگر و ايجاد ملائمت بين اجزاي آن است كه وقتي به واسطه آن، معاني قرآن به يكديگر نظر افكنند، نظم آن وحدت مي يابد.20
از جمله كساني كه نظريه «وحدت موضوعي سور» را در بعضي از سوره ها تطبيق نمود، ابن القيّم (ت 751 هـ.) است. براي نمونه، وي درباره دو سوره «الكافرون» و «التوحيد» مي گويد: اين دو سوره، سور اخلاص اند و شامل دو نوع توحيد كه نجات و رستگاري منوط به آن هاست:
1. «توحيد علم و اعتقاد»، كه متضمّن تنزيه خداوند متعال از شرك، كفر، فرزند و پدر است. او خدايي است كه احد، صمد و لم يلد است و فرعي نيست (و لم يولد)تا برايش اصلي باشد و نظيري ندارد (و لم يكن له كفواً احد.) بنابراين، او بي نيازي است كه همه صفات كمال را داراست. پس اين سوره آنچه را از صفات كمال سزاوار خداوند متعال است، براي او ثابت مي كند و آنچه را سزاوار او نيست از شريك، اصل يا فرع يا نظير از او نفي مي كند و اين «توحيد علم و اعتقاد» است.
2. «توحيد قصد و اراده»; به اين معنا كه جز خداوند متعال عبادت نشوند و در عبادت او، غير او شريك نگردد، بلكه تنها او معبود است و سوره «قل يا ايها الكافرون» مشتمل بر اين توحيد مي باشد و مقصود سوره بيزاري پيامبر(صلي الله عليه وآله) از دين و معبود كافران است و اين لبّ و مغز سوره است.21
برهان الدين بقاعي (ت 885 هـ.) صاحب تفسير نظم الدرر في تناسب الآيات و السور از جمله كساني است كه به صراحت، اعتقاد خود را به وحدت موضوعي سور قرآن بيان كرده و از قول استاد خويش، اين اعتقاد را به همان صراحت نقل مي كند. وي مي گويد: «علم مناسبات قرآن» علمي است كه در پرتو آن، علل ترتيب اجزاي قرآن دانسته مي شود و آن سرّ بلاغت قرآن است; زيرا اين ترتيب مطابقت معاني قرآن با مقتضاي حال را محقق مي سازد و نيكو ساختن اين ترتيب بر شناخت مقصود مطلوب سور متوقف است و شناخت مقصود جمله هاي سوره آن را افاده مي بخشد. از اين رو، «علم المناسبه» از بالاترين ارزش برخوردار است و نسبت آن با علم تفسير، نسبت علم بيان به نحو است.
سپس به نقل از استادش مي گويد: «شيخ ما امام محقق ابوالفضل محمّدبن علّامه... مي گويد: ضابطه كلي و مفيد براي شناخت مناسبات آيات در سراسر قرآن آن است كه به غرضي كه سوره براي آن نازل گشته و به مقدّماتي كه غرض بدان محتاج است و به مراتب قرب و بعد مقدّمات و... نظر كند.»22
از مطالب گذشته، روشن گشت كه نظريه «وحدت موضوعي سور قرآن» از قدمت زماني برخوردار بوده و علماي دقيق النظري بدان معتقد بوده اند، اگرچه تطبيق اين نظريه در تفسير سوره ها، كمتر صورت گرفته است.
همان گونه كه در ابتداي بحث، نظر مرحوم علّامه طباطبائي در خصوص وحدت سور، بيان گرديد، ايشان در ادامه مي گويند: از اينجا (وحدت در سوره هاي قرآن) درمي يابيم كه اغراض و مقاصد سوره هاي قرآن مختلف و هر يك از آن ها براي بيان معناي خاص و غرض ويژه اي نازل گشته است و سوره تمام نمي شود، مگر به تمام شدن غرض. بنابراين، «بسم اللّه» در ابتداي هر سوره به غرض خاص سوره رجوع مي كند.23
علاوه بر لزوم برخورداري از سرمايه علمي نوع نخست از تفسير موضوعي (تفسير موضوعي اصطلاحات قرآن) براي شناخت الفاظ و معاني تركيبات سوره، بررسي جهات ذيل نيز ضرورت دارد كه مراحل تفسير موضوعي سور قرآن به شمار مي آيند:
1. تحديد موضوع سوره: بحث در «وحدت موضوعي سوره هاي قرآن» و «تحديد موضوع سوره»، بحثي اجتهادي است كه مقتضي نظر و تأمّل بسيار مي باشد و به يمن بررسي آگاهانه و تأنّي در آيات سوره از ابتدا تا انتها حاصل مي گردد. مفسّر با آگاهي دقيق از شيوه هاي قرآن، با دقت در محتواي سوره و مضمون آيات، به كشف موضوع سوره مي پردازد. قرائت گذرا و نظر سطحي به آيات، او را به موضوع سوره نايل نمي سازد.
برهان الدين بقاعي در مقدّمه تفسيرش مي گويد: اي ناظر! نسبت به كتاب من گمان مبر مناسبات مذكور در آن قبل از كشف حجاب ها و رفع ستور چنين بوده است; چه بسا ماه ها درباره آيه اي تأمّل كرده ام.24
2. نظر عام و شامل: موضوع سوره عمودي است كه تأمين كننده وحدت سوره مي باشد و بيواسطه يا باواسطه بين آيات سابق و لاحق مناسبت ايجاد مي كند. مفسّر براي تحصيل آن، بايد نظري عام و شامل به مجموعه سوره افكند، از جزئي نگري اجتناب ورزد; نبايد مضمون آيه اي تعيين كننده موضوع سوره باشد، مگر اينكه با نگاهي جامع بر مجموع سوره سخن گفته باشد.
براي گريز از تبعيّت مقلّدانه و سلب نعمت بحث و نظر در آيات كريمه قرآن، نبايد پيش از وصول به موضوع سوره، از كتبي كه درباره موضوعات سوره هاي قرآن بحث كرده اند، استعانت جست. البته در نهايت، به منظور ارزيابي حاصل كار و جبران كاستي هاي آن، مراجعه به اين كتب مطلوب است.
3. ذكر مناسبات: بايد مناسبات بين جمله ها و آيات كريمه سوره مباركه ذكر شده، ارتباط آيات كريمه در مراحل گوناگون بيان گردد تا هم جهتي آيات نسبت به موضوع سوره روشن گردد. مراد از «ارتباط اجزاي سوره»، اتحاد يا تمايل يا تداخل آن ها نيست، بلكه آيات به ظاهر مختلف و نامتجانس را با ملاحظه نوع ارتباط آن ها با موضوع سوره مي توان تأليف و تبيين نمود.
برهان الدين بقاعي در تفسير نظم الدرر بسياري از اين مناسبات را ذكر كرده، حتي «بسمله» هر سوره را به ملاحظه تناسب آن با مقصد سوره تفسير نموده است. البته وي مناسبات را با موضوع سوره نظام نبخشيده است.
مراد از «تفسير موضوعي موضوعات قرآن كريم» آن است كه مفسّر موضوعي از موضوعات مورد عنايت قرآن كريم را در نظر گرفته، آياتي را كه به نحوي با آن موضوع در ارتباطند، استخراج كرده و بررسي كند تا نظر قرآن كريم درباره آن موضوع به دست آيد. مراحل اين قسم تفسير موضوعي عبارتند از:
1. التفات به عالم واقع: قرآن ظرف 23 سال به تدريج نازل شد. از ابتداي نزول تا انتها، آيات با عنايت به عالم تكوين و واقع حيات به منظور پاسخ به حاجات مسلمانان و علاج مشكلات آنان نازل شده اند. معارف قرآن نسبت به عالم هستي و قوانين حاكم بر آن از جمله سنن حاكم بر حيات فردي و اجتماعي انسان، در ضمن اين ارتباط نازل شده اند. بي گمان، يكي از علل ارتباط وثيق مسلمانان صدر اسلام با قرآن، درك مشكل گشايي قرآن به صورت ملموس و عيني بود. آن ها تأثير عميق قرآن را در متن زندگي خود بالعيان مي يافتند. از اين رو، براي حفظ آن، به راحتي جان مي باختند.
مفسّر موضوعي بايد با اين بينش به تفسير قرآن بپردازد. همان سان كه قرآن هادي انسان در شناخت خود و هستي است، ارتباط آگاهانه با عالم واقع و واقعيت هاي جامعه انساني در استنطاق قرآن و كشف معارف آن مؤثر است، و جالب آنكه اين، خود از درس هاي قرآن است. قرآن كريم همچنان كه خود را چراغ هدايت مي نامد (قَدْ جَاءكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ) (مائده: 15 و 16)، عالم تكوين را كتاب راهنما معرفي مي كند: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ... لآيَات لِّقَوْم يَعْقِلُونَ.) (بقره: 164)
2. بهره مندي از علوم بشري: مفسّر موضوعي همان گونه كه از سرمايه علمي فرهنگ و انديشه اسلامي برخوردار است و به مباحث كلامي، فقهي، تاريخي و ادبي علم دارد، بايد از اطلاعات وسيعي در حوزه فرهنگ و انديشه انساني نيز بهره مند باشد; زيرا طبيعي است كه قرآن به لحاظ جامعيتش، به علوم گوناگون انساني پرداخته باشد. قرآن در زمينه مسائل اجتماعي، رواني، تربيتي، سياسي، اقتصادي و حكومتي سخن گفته و روشن است كه هرقدر آشنايي مفسّر در اين حوزه ها وسيع تر و نگاه وي تخصصي تر باشد، او در استنطاق قرآن و كشف و بيان مفاهيم آيات آن تواناتر خواهد بود.
پس بر مفسّر لازم است كه آشنايي خود را در شعاع انديشه انساني و تجربه هاي فكري بشر توسعه دهد. وي بايد در علوم گوناگون انساني دستي داشته باشد تا به يمن آن بتواند اشارات و لطايف معارف قرآن را در فضاي آن مباحث به دست آورد.25
3. تبيين و تحديد موضوع: موضوع منتخب بايد از حيث معنا و وصف، تعيين و تحديد شود. مفسّر بايد با ملاحظه رسالت و شأن قرآن كريم، موضوعي را برگزيند كه در قرآن مطرح شده است. نبايد با تمسّك به ويژگي جامعيت قرآن مدعي شد هر بحثي كه در علوم ديگر مطرح شده قرآن بدان پرداخته است; زيرا قرآن جامع، كتاب هدايت است و تعريض به جزئيات علوم بشري در زمره مقاصد قرآن نيست، اگرچه قرآن كريم به بخشي از اصول آن علوم تعرّض نموده كه اين خود بعدي از ابعاد اعجاز قرآن كريم است.
نكته ديگر روشن ساختن معناي موضوع منتخب و اوصاف آن از حيث اطلاق و تقييد است تا تداخلي در مباحث صورت نگيرد; مثلا، محدوده بحث در هر يك از عناوين «عدالت در قرآن»، «عدالت الهي در قرآن»، «عدالت اجتماعي در قرآن» متفاوت است. پس مفسّر بايد با لحاظ محتواي موضوع موردنظر، عنواني گويا و محدّد انتخاب نمايد.
4. استقراء آيات قرآن: بررسي موضوعي آيات قرآن محتاج استقراء كامل و احصاي آيات متعلّق به موضوع منتخب است; زيرا مفسّر در صدد كشف موضع قرآن نسبت به موضوع مذكور است و اعتماد به معاجمي كه آيات قرآن را بر اساس مفردات تبويب نموده اند ـ مثل مفردات راغب يا معجم المفهرس ـ به تنهايي شايسته نيست; زيرا گاهي آيات در عين ارتباط مفهومي، لفظ مشتركي ندارند. گذشته از آن، بعضاً مفاهيم مقابل در روشن شدن بعضي از ابعاد موضوع منتخب مؤثر است. در نتيجه، بر مفسّر موضوعي فرض است با عنايت به موضوع موردنظر به دفعات، قرآن را از ابتدا تا انتها بخواند و با نظر به مجموع قرآن از دريچه موضوع منتخب، به گزينش آيات بپردازد.
بايد توجه داشت كه مراد از گزينش آيات، منقطع كردن آن ها از جايگاه و جغرافياي قرآني شان نيست، بلكه به معناي مشخص كردن آياتي است كه بايد در حوزه موضوع بررسي شوند. اما تفسير آيات بايد در موضع خودشان، با لحاظ ارتباط آن ها با آيات قبل و بعد، انجام شود. پس از آن جمع آوري و دسته بندي ـ نه نسبت به آيات بلكه ـ نسبت به مفاهيم به دست آمده از آيات صورت مي گيرد.
با اين بيان، ضرورت وجود تفسير ترتيبي رخ مي نمايد و مشخص مي شود كه تفسير موضوعي نيازمند به تفسير ترتيبي است. در واقع، اين ها دو گام تكاملي براي كشف مفاهيم آيات و خدمت به قرآن مي باشند.
5. استنباط ديدگاه قرآن: پس از معرفت به مفاهيم آيات برگزيده، مفسّر بخش هاي متناسب را كنار يكديگر قرار مي دهد، سپس به بررسي نسبت بين آن ها پرداخته، مطلق را با مقيّد، عام را با خاص، مجمل را با مبيّن، و متشابه را با محكم مقايسه مي كند. آن گاه به استنباط عناصر موضوع پرداخته، عناصر اصلي را بر عناوين فرعي مقدّم مي دارد. اين تقدّم به ملاحظه رابطه منطقي بين عناصر صورت مي گيرد. در نهايت، با بررسي رابطه بين عناصر نظام يافته، ديدگاه قرآن كريم را در ارتباط با موضوع منتخب استنباط مي نمايد.
1ـ از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) حديثى طولانى درباره دنيا از ديدگاه قرآن نقل شده كه در همين شماره مجله در مقاله «دلايل موافقان و مخالفان تفسير موضوعى» آمده است.
2ـ از امام صادق(عليه السلام) روايت مفصلى در مشيّت الهى در قرآن وارد شده است. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 485.)
3ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 69، ص 100.
4ـ شيخ آقابزرگ طهرانى، الذريعه، ج 19، ص 28ـ30، مأخذ 12.
5ـ همان، ج 1، ص 47ـ48: مأخذ (2) كتاب مذكور.
6ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج2، ص297،روايت17،باب 34.
7ـ همان، ج 3، ص 223، روايت 24، باب 6.
8ـ محمّدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 148.
9ـ امين خولى، التفسير نشأته، تدرّجه، تطوّره، ص 80.
10ـ همان، ص 79.
11ـ عائشه عبدالرحمن بنت الشاطى، التفسير البيانى، ج 1، ص 17 و 18.
12و13ـ همان، ص 10 و 11.
14ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 173ـ176.
15ـ امين خولى، پيشين، ص 92ـ98، با تلخيص.
16ـ فخرالدين رازى، مفاتيح الغيب، ج 27، ص 115.
17ـ جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 2، ص 976.
18و19ـ محمدبن طيب ابى بكر باقلانى، اعجازالقرآن، ص 213.
20ـ جاراللّه زمخشرى، الكشاف، ج 1، ص 98.
21ـ ابن قيّم، التفسير القيّم، ص 531ـ533.
22ـ برهان الدين البقاعى، نظم الدرر، ج 1، ص 11 و 12.
23ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 1، ص 19.
24ـ برهان الدين بقاعى، پيشين، ج 1، ص 14.
25ـ سيد محمّدباقر صدر، المدرسة القرآنيه، ص 22.